سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستان یار یاران دوست

درد دلهای یک مهاجر

سه شنبه 85 آبان 2 ساعت 9:49 عصر

امشب بعد ازیک ماه پر برکت ، بالاخره نماز اول وقت در مسجدمون راه افتاد آفرینو رفتیم برای نماز

دلم شده بود ماشین لباسشویی اینقدر آشوب بود که برم مسجد یا نه !بزار فکر کنم؟

شاید (حتما) به خاطر نظام ریاستیشهیس بود.عصر از این ناراحت بودم که چرا رمضان رفت و هیچ کاری نکردم ،اهه ‏اهه هیچ تغییری نکردم و دلم داشت برای سحری ها و دعاهاش ،افطاری و قشنگیاش نماز جماعتها و ... تنگ میشد. .....اهه ‏اهه

مسجد هم که باید نمازهاش مرتب تر باشه ، باعث شده بود که برا نماز اول وقت ،من و بچه ها آواره شهر بشیم .عصبانیم

خب کاری نداریم هر جوری بود اولِ اذون دیدم نزدیک مسجدم ، و طبق پیش بینی ام فهمیدم که حاج آقا رفته تعطیلات عید فطر.اوووه

من هم دلم نمیخواست امام جماعت بشم ، چند بار رئیس کل منو صدا زد ولی من نمی توانستم اطاعت امر کنم.میخواستم برم یه جواب اساسی بهش بدم می‏کشمت،آخه هر بار که گیر می کنن و به جوان احتیاج دارن ترسیدم، جوان میشه نور چشم دروغگوو میگن رو سر ما جا داریددوست دارم و شما رئیس مائید و هندونه هایی از این قبیلگیج شدم؛

میخواستم بهش بگم اگه ما مسئولیم پس کسی نباید به ما زور بگه مواظب باش،

نباید به خاطر تزئینات بگی پاتونو از گلیمتون بیشتر دراز کردید ، بگید از روی هوی و هوس هر کاری دلتون می خواد انجام می دید فلان فلانباید بتونیم مسئولین واحدهامون رو بدون مصیبتی مثل کتابخانه عوض کنیم برنامه بدیم و اجرا کنیم ، از حسابهای خودمان با خبر بشیمروشن شد باید بتوانیم از امکانات مسجد استفاده کنیم و حق نظردادن در مسائل مهم مسجد رو داشته باشیم ، کسی حق ندارد هر حرفی که خواست به بچه ها بزنه و هر وقت خواست بگه از مسجد میریزیمتون بیرونمواظب باش یا فحشی بده که بچه ها بخوان ازش شکایت کنند ،

نباید گروهها و کارها را هر وقت که خواست تعطیل کنه و از این 300-400 نفر جوان پسر و دختر هر وقت خواست در برابر مسئولین استفاده ابزاری کنه .

البته تند نریم ، من خودم از اونایی هستم که می گم با اینا باید ساخت و متحد باشیم آفرین.گویا سخن امیر المومنین است که چرا باید کفار در راه باطل اینقدر متحد باشند و مسلمانها در ایمانشان اینقدر پراکنده .بزار فکر کنم

اما زیر بار ظلم هم نباید رفتمواظب باش چند ساله که تحمل کردیم . یک بار سلمان در باره عصبانیتشمی‏کشمت از یک جلسه با یکی از آیات عظام مسجدمُردم از خنده نوشت ولی نمی دانست که درآن لحظه چقدر سخت بود برای من اینگونه صحبت کردن و ساکت شدن . (خیلی رفتیم ...!!!؟)

حالا من موندم که با این همه بچه عاشق که تو این باغچه عشق جمع شدن چی کار کنم؟!بهت زده‏ام

آیا برم دنبال کار خودم و بچه ها هم پراکنده بشن یا باز کارا رو شروع کنیم و گروهها رو راه بندازیم و بچه ها هم تو کار برن ؟؟!

بد جوری موندم بچه ها یا .....که‏اینطور

بقیه شقشقیه بعداَ

والسلام علی من التبع الهدی تو گلی

 

نوشته شده توسط : مهاجر

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عکس یادگاری
    [عناوین آرشیوشده]


    v